جایی برای مرور زندگی

۲۴ مطلب در شهریور ۱۳۹۷ ثبت شده است

مفهوم شیب در ادبیات ست گادین چیست؟ شیب مناسب کدام است؟

مفهوم شیب آنطور که در کتاب ست گادین آمده یک مفهوم ذهنی است. فهمیدن آن مهم است چرا که در زندگی مصداق های زیادی برای آن پیدا خواهیم کرد.
در این مطلب سعی میکنم این مفهوم را آنطور که فهمیده ام در این جا بازگو کنم.
قبل از تعریف شیب باید گفت که این عبارت در کنار دو مفهوم دیگر پرتگاه و بنبست در کتاب ست آمده است که قبلا به آن اشاره شد. همه ما در زندگی در حال عبور از مسیر هایی هستیم. حتی هیچ کاری نکردن هم یک انتخاب و یک مسیر است. و ما همواره چه بدانیم چه ندانیم در یکی یا چندتا از آن ها قرار داریم.
هر مسیری که در آن هستیم یکی از سه حالت زیر است. شیب، بنبست و پرتگاه.

شیب کاری است که از آن انتظار نتیجه داریم و نتیجه هم خواهد داد، پایان ندارد چون دلمان نمیخواهد داشته باشد، هر چه جلوتر میرویم کارمان سخت تر میشود و به تلاش و هوشمندی بیشتری نیاز دارد، ضمن اینکه استقامت در شیب یک کوله بار تجربه برای ما خواهد داشت که ادامه دادن مسیر را برای ما ساده تر میکند. شیب در ظاهر سختی و دشواری و در باطن دوست ماست زیرا با ایجاد این سختی ها شیب رقبای ما و آنهایی که شایستگی پیمودن مسیر را ندارد از گردنه خارج میکند.

بنبست حالتی است که هر چقدر هم که تلاش کنیم و مسیر را هوشمندانه برویم اما در انتها چیزی که انتظار مارا میکشد یک بنبست یا دیوار غیر قابل عبور است. بنبست و مسیرش بارها ما را خسته و کسل میکند. فراز و نشیبی ندارد و نتایج و رهآورد آن در حد انتظار نیست. گادین توصیه اکید میکند که اگر در مسیر بنبست قرار گرفتید به سرعت از آن خارج شوید و زیاد در آن نمانید.

پرتگاه عبارتست از حالتی که در آن مدتی حال خوش و نتایج خوب و پاداش های احتمالا چشمگیر دریافت خواهیم کرد اما در پایان و در یک جایی ببعد مارا نابود خواهد کرد، شکست خواهد داد و از گردنه بیرون خواد برد. پاداش هایی که در طی مسیر میگیریم ممکن است طمع را در ما بیشتر کند و ما را به ادامه دادن بیشتر تشویق کند. توصیه ست گادین این است که اگر در چنین حالتی قرار گرفتیم و ناچار بودیم میتوانیم مدتی را در این حالت بمانیم اما باید بدنبال شیب مناسب بوده و سریع از مسیر پرتگاه بیرون برویم.
حال که این سه حالت برای ما مشخص شد ما باید ببینیم در هر کاری در کدام یک از حالت ها قرار داریم. و تنها شیب است که مجاز به بودن در آن هستیم.
شیب ها بسیار متفاوتند و در هر جایی که ما بتوانیم از عبارت  بهترین بودن استفاده کنیم وجود دارند. چه در زندگی شخصی و چه در کسب و کارها. در شیب ها در کنار ما افراد و شرکت ها بسیار دیگری وجود دارد که همان رقبای ما هستند.  بعضی شیب ها بسیار تند و عمیق هستند. تصور کنید شرکتی بخواهد در حوزه ی سیستم عامل تلفن همراه با گوگل رقابت کند. گوگل چنان شیبی که خود در آن قرار دارد را عمیق و تند کرده که بالا رفتن از چنین شیبی برای هر رقیبی تقریبا غیر ممکن شده است.
چنین شیبهایی را بسیاری از کسب و کارها ایجاد کرده اند. مایکروسافت در زمینه سیستم عامل، دیجیکالا در خرده فروشی آنلاین، ایفون در موبایل و گوگل در موتور جستجو.
اما کاری که ما باید انجام دهیم چیست؟ ما هر کدام محدودیت ها، منابع، قدرت و ضعف های خودمان را داریم. گذر کردن از هر شیبی نیاز به آشنایی با آن شیب دارد و نیاز به این که ببینیم آیا توانایی گذر کردن از آن را داریم یا نه. اگر پایمان را در شیبی گذاشتیم که برای ما مناسب نیست در رها کردن آن نباید تعلل کنیم یا حس بدی داشته باشیم.

ست گادین در مورد ول کردن شیب نیز این توصیه را میکند که استراتژی خود در ول کردن یک شیب را قبل از پا گذاشتن در آن شیب مشخص کنیم. چرا که با پا گذاشتن در شیب اگر با رسیدن به اولین دشواری ها و سختی ها بخواهیم تصمیم بگیریم تصمیم ما استراتژیک و هدفمند نخواهد بود بلکه تصمیمی است از سر ناچاری.
ما تنها اگر قصد بهترین بودن در یک کار را داریم باید وارد شیب شویم و با آن همراه شویم وگرنه اگر تصمیمی غیر از این داشته باشیم یک نوع کنار آمدن با شیب است. کنار آمدن با شیب و نتیجه ی آن که معمولی بودن است. یعنی وقتی ما در یک شیب دست از تلاش میکشیم بجای اینکه کار را رها کرده و شیب درست را پیدا کنیم با آن کنار می‌آییم. ست گادین میگوید: «کنار آمدن بدترین بدیلِه رها کردن است».
این مطلب را با نوشته کوتاهی از وبلاگ ست گادین تمام میکنم:

اتوبوسِ اشتباهی
 ست گادین
اشتباه اول شما سوار شدن به اتوبوس شماره A53 بود ، همان اتوبوس میان شهری که شما را به مقصد تان نمی رساند. اشتباهاتی این چنینی ، اکثر اوقات اتفاق می افتند.
اشتباه بزرگ تری که برای شما گران تمام می شود ، ماندن در همان اتوبوس است .
می‌دانم که اتوبوس سوار شدن کار آسانی نیست. می دانم که شما صندلی خالی گیر آورده اید. می‌دانم بیرون تاریک است . ولی شما اتوبوس را اشتباهی سوار شده اید و ماندن در این اتوبوس آنرا به اتوبوسِ صحیح تبدیل نمی‌کند .
اگر واقعا می‌خواهید به مقصدی که در نظر گرفته اید برسید ، باید اتوبوسِ اشتباه را ترک کنید .

ترجمه ی این نوشته از  مصطفی منبری

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
محمد مقیسه

قانون زیف و مزایای بهترین بودن

ست گادین در کتاب خودش «شیب» با مثال جالبی قانون زیف را توضیح میدهد. او میگوید ده طعم پر طرفدار بستنی را در نظر بگیرید. حال آن ها را بر اساس میزان فروش رتبه بندی و بعد نموداری از محبوبیتشان بکشید.
اینجاست که ممکن است نتیجه چیزی نباشد که حدس می‌زنید. نمودار مورد بالا در واقعیت چیزی شبیه به شکل زیر است.


و این همان چیزی است که به عنوان قانون زیف شناخته می‌شود.
قانون زیف میگوید اگر شما تمامی کلمات یک کتاب را جمع آوری کرده و بسامد تکرار هر کلمه ها را محاسبه کنید خواهید دید که چندیدن کلمه بیشترین تعداد تکرار را دارند و درصد قابل توجهی از حجم آن کتاب را ساخته اند. برای مثال در شکل زیر میتوانید نمودار آن را مشاهده کنید.

این قانون در جاهای دیگر هم مصداق دارد. میبینیم که اگر قرار بر تقسیم سهم از چیزی باشد. سهمی ناعادلانه (البته بدون ارزش گذاری منفی) نصیب بهترین های بازار می‌شود.
و این کاملا طبیعی است چرا که برای مثال اگر شما بخواهید مثلا به پزشک مراجعه کنید بیشتر تمایل به رفتن به پیش پزشکی را دارید که با توجه به بودجه شما و شرایط شما و مکان شما بهترین انتخاب باشد.
یا خرید از فروشگاه های آنلاین را در نظر بگیریم میدانیم که سهم قابل توجهی از بازار در اختیار دیجی کالا است.
ست گادین میگوید یا باید بهترین بود یا وارد بازی و شیب نشد.(شیب چیست؟) معمولی بودن فایده ای ندارد.

بهترین بودن است که همیشه بیشترین ترین نتایج و مزایا را برای ما خواهد داشت. معمولی بودن در مفهوم شیب و ادبیات ست گادین، حالتی است که ما نه تلاشی برای بهتر شدن میکنیم و نه دست از کار میکشیم بلکه حالتی منفعل داریم.

"فقط افراد با استعداد هستند که از معمولی بودن عصبانی می‌شوند." ست گادین

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
محمد مقیسه

شیبِ ست گادین: یک کتاب شلوغ ولی با یک ایده‌ی مهم


نام ست گادین، کتابها و وبلاگ ست گادین را در وبلاگ دوستان متممی چندین بار شنیده بودم. یکی دیگر از کتاب های شناخته شده ی این نویسنده کتاب گاو بنفش است.
حوزه فعالیت ست گادین در زمینه ی بازاریابی و فروش است. گادین یکی از شناخته شده ترین وبنویسان در این زمینه است. فردی پر از ایده و حرف. شاید جالب باشد که بدانید چیزی حدود 12 سال است که مطلب می‌نویسد و ایده هایش را به صورت رایگان روی وب قرار می‌دهد. گادین سری تراشیده و چهره ای شنگول دارد :) و با این نشانه ها مگر می‌شود او را از یاد برد؟؟

کتاب شیب اولین کتابی است که از این نویسنده خواندم. راستش از ترجمه ی سخت آن باید گفت که گاهی متن را میخواندم و بسختی برایم قابل فهم بود. خصوصا که در شلوغی و تمرکز کم آن را خواندم. کتاب پر از حرفهای انگیزشی ولی مفید بود.
بنظرم این کتاب را باید گرفت خواند و آن را چلاند تا به شیره ی آن رسید. شیره ای بسیار ارزشمند که به جای اینکه به ما مفهومی را آموزش دهد میخواهد بگوید: من با بینشت کار دارم. آیا تا بحال اینگونه فکر میکرده ای؟ بسیار خب. حالا از این زاویه به قضیه نگاه کن. و به ما میفهماند که این دید چقدر میتواند اتفاقات را در مسیر تلاش برای رسیدن به چیزی معنادار کند.
بنظرم این کتاب نگاه ما به شکست، سختی های مسیر، درستی مسیر را اصلاح میکند. به ما میگوید ول کردن کار نه تنها بد نیست که بسیار کار خوب و استراتژیکی هم هست به شرط آن که بدانیم کجا باید آن را رها و کجا نباید بکنیم.
و برای من قسمت فوق العاده اش نشان دادن کوشش بیهوده و تلاش معنادار بود. و این مفاهیم را به صورت سه شکل متفاوت از سطح شبیدار به ما نشان میداد.

شیب
بنبست

پرتگاه

و کار ما باید این باشد که این سه را بتوانیم در کارهایمان تشخیص دهیم. سیگار کشیدن قطعا پرتگاه خواهد بود چرا که در نهایت ضمن دادن پاداش روانی به ما با یک بیماری ریوی ما را به قعر خواهد برد.
کار کردن در جایی که میدانی در ده سال آینده هم همینجا خواهی بود و همین کارها را خواهی کرد یک بنبست است.
و شیب چیزی است که ما باید دنبالش بگردیم. شیب مناسب خود را پیدا کنیم و از آن بالا برویم. و این جاست که میزان این شیب و تلاش ما در آن شیب میتواند ما را به بهترین تبدیل کند.
همه ما باید فرق این سه حالت را در بدانیم و بتوانیم آن ها را در کارهایمان تشخیص دهیم.

بعدا درباره این کتاب باز هم خواهم گفت.

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
محمد مقیسه

فاصله‌ی دانسته تا عمل یا Knowing-Doing Gap

پیش نوشت: گاهی چقدر عجیب و چقدر جالب رویدادها و مواردی با همزمانی های معنی دار برای آدم اتفاق میافتد. حرف هایی دارم از مفهومی با عنوان انگلیسی و دلچسب knowing-doing gap یا فاصله‌ی دانستن تا عمل کردن.

در نوشتن این مطلب سه شخص تاثیر داشتند که هر سه معلم هستند.
داستان از حرف های محمدرضا شعبانعلی شروع شد وقتی که اصطلاح
Knowing-doing gap را از او شنیدم و توضیحی که درباره‌ی آن میداد. از حدود یک ماه پیش بود که این عبارت را شنیدم و طی این یک ماه این موضوع به بهانه های مختلف برایم تکرار شد. فهمیدم که چه بسیار از مشکلاتی که ما آدمها داریم بخاطر همین فاصله ی بین این دو است. اگر گاهی ناامیدیم اگر خسته هستیم اگر هدف نداریم، بازیگر پیدا و پنهان آن همین مفهوم پیچیده ی ساده است.
گذشت تا به امروز رسید و داشتم یک فایل صوتی گوش میدادم که مصاحبه ی شعبانعلی با سهیل رضایی بود. سهیل رضایی با برچسب یونگ در ذهنم ثبت شده که هروقت اسم هرکدام را میشنوم آن دیگری برایم یادآوری می‌شود. موضوع فایل در مورد موفقیت و خوشبختی بود. در جایی از فایل همان مفهوم فاصله دوباره تکرار و به بحث گذاشته شد، فاصله داشتن بین دانسته و عمل. و پاسخ سهیل رضایی که واقعا جالب بود.
سهیل رضایی در پاسخ به محمدرضا که در مورد فاصله بین دانستن و عمل گفته بود اینجوری پاسخ داد که: ما گاهی به دنبال راه حل نیستیم. ما به دنبال پیجیده تر کردن مسئله خودمان هستیم. اکثر ما وقتی مشکلی داریم مثل این میماند که پشت دری ایستاده ایم و پاسخ و راه حل مشکلاتمان آن سوی در است. اما ما کاری که میکنیم این است که مدام این ور و آنور میرویم، فکر میکنیم، دراز میکشیم و هزار کار دیگر اما یک کار نمی‌کنیم و آن هم اینکه زنگ در را بزنیم تا در بروی ما گشوده شود و به پاسخ خود برسیم. مثال شیرین و واضح و ساده ی خود را با این تیر تمام کرد و گفت که ما به یک دلیل زنگ نمیزنیم. اگر زنگ بزنیم و در باز شود آنوقت است که «مسئولیت» ما شروع می‌شود.
این حرفها به قدری برایم ملموس بود که نمیخواستم بقیه فایل را سرسری گوش بدهم. فایل را متوقف کردم تا کمی بیشتر فکر کنم.
اما مثل این که امروز قرار نبود فقط همین باشد. وقتی فیدخوان گوشیم رو چک میکردم دیدم وبلاگ دلگفته ها به روز شده. عنوانی کوتاهی داشت «فقط بخواه». شروع کردم به خواندنش. حرف دل بود. باز هم همان مفهوم دوباره برایم تکرار شد... فاصله بین دانسته و عمل.
کم پیش میآید که دغدغه مان شبیه کسی دیگری باشد. اما وقتی چنین شد حرف هایی که میشنویم تا بخش عمیق تری از ذهنمان نفوذ میکند. و حرفهای محسن زین‌العابدینی در دلگفته ها اینگونه بود.
باور کنم (برای خودم) که همین الان هم دیر نیست. اگر چیزی را با تمام وجود بخواهم همه چیزم را فدایش میکنم. از وقت و کار و همه خواسته هایم میگذرم و به آن میرسم. دور از دسترس هم نیست. اما مشکل این است که ما عموما نمیخواهیم. چون نمیخواهیم، تلاش نمیکنیم، فکر میکنیم که نمیتوانیم و این چرخه ها و حلقه ها همینطور یکی یکی پشت هم میرود تا به شکست و ماندن در مانداب زندگی برسد.
و الان چقدر برایم روشن تر شده که: من نخواسته ام... ترسیده ام که بخواهم و زیر بار مسئولیت آن بمانم. حالا که فهمیدم، حالا که میدانم؟ کاری که باید کنم چیست


پی نوشت: پیشنهاد میکنم اگر وقت کردید حتما فایل صوتی مصاحبه شعبانعلی و سهیل رضایی رو گوش بدید. مطمئنم حالتون قبل از گوش دادن و بعد از گوش دادن متفاوت خواهد بود.

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
محمد مقیسه