جایی برای مرور زندگی

زندگی در دنیای عینی و دنیای ذهنی

objective-vs-subjective
دارم به این فکر میکنم که دنیای واقعی چه شکلی میتونه باشه. اصلا سوالم اشتباهه. باید بپرسم چشکلیه؟ و جوابم هم مشخصه شکلی که همین الان هست. و سوالی که پشت بندش باز ار خودم می‌پرسم اینه که خب شکلی که الان هست چه شکلیه؟
دنیای علت و معلول ... دنیای کنش و واکنش ... دنیای قوانین طبیعی
چقدر فهمیدن این دنیا سخته. شاید اگه این همه وقت صرف ساختن دنیای ذهنی سابجکتیو نمی‌کردم و میرفتم بیرون و تو دنیای واقعی دنیای عینی و ابجکتیو رو می‌دیدم الان در این حد درگیر این قضایای به ظاهر ساده و شاید مسخره و احتمالا مسخره نمی‌شدم.
فردی زنگ زده بود به دکتر هلاکویی و می‌گفت «من این حس رو دارم که امسال پیشرفت کردم، اما نگاه می‌کنم میبینم خب بقیه هم واینستادن و پیشرفت کردن. یا جای دیگه می‌گفت من مثلا 5 درجه پیشرفت کردم. چطوری میتونم 160 درجه پیشرفت کنم و درخواست راه حل می‌کرد. ایشون هم احتمالا به همون درد من دچارن (البته که ایشون خیلی داغون ترن:))) چاره چیه... نمیدونم. حتی راه چاره هایی هم که ارائه میدم تجریدی و ذهنیه.
تجریدی چیه؟ خب بذارید با مخالفش توضیح بدم. من به شما می‌گم لیوان. شما چی میاد تو ذهنتون؟ میدونید به چی باید فکر کنید و یک لیوان رو در ذهنتون مجسم می‌کنید. حالا در مورد پیشرفت چطور؟
درسته سخت تر شد. احتمالا یک مجموعه از سناریو ها در ذهن در یک جمع بندی رو بهش بگین پیشرفت.
اگر دنیای عینی ای برای خودم بسازم میگم خب پیشرفت یعنی اگه الان 50 تومان میفروشم اگه بتونم 55 تومان بفروشم این یه پیشرفته. اگه یه صفت بد رو از خودم دور کنم یه پیشرفته. اما در دنیای کسی که بیشتر ذهنی و سابجکتیوه قضیه به همین راحتی نیست. سخته. مثالی از خودم بگم وقتی میخواستم برای بخش باقی مانده از پایان نامه هدف گذاری کنم. فکر می‌کنید چی شد؟ فکر کردم، فکر کردم و باز هم فکر کردم. سپس دیگه فکر نکردم چون خوابم برده بود :))
حرف درمورد این دوتا دنیا زیاده. میدونم هردوتاش وجود داره. هر کدومش یه ویژگی هایی داره. در دنیای ذهنی میتونیم از قید و بند ها رها بشیم و دست به خلاقیت بزنیم و با دنیای عینی میتونیم زندگی عادی خودمون رو به بهترین صورت بگذرونیم.
مرور میکنم حرف های دکتر هلاکویی رو در مورد مثلث رحمت که اضلاعش فکت و واقعیات، مسئولیت و اخلاق هست. و گفته شون که هر چی دنیای ما به واقعیت نزدیکتر باشه و ارتباط بیشتری داشته باشه ما سالم تریم.
لازمه با فکت ها و reality ها بیشتر ارتباط برقرار کنیم.
۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
محمد مقیسه

هدفی که هدف نباشد هدف نیست!

از اوایل هفته پیش بود و بعد از خوندن کتاب انسان در جستجوی معنا و در سیرِ متصل از یک سری اتفاقات رسیده بودم به موضوع هدف داشتن در زندگی. امروز هفتمین روزی می‌شه که در شبانه روز بخش قابل توجهی از وقتم رو با خوندن و فکر کردن و شنیدن و دیدن چیزی که مربوط به هدف داشتنه می‌گذرونم. از حرفهای دکتر هلاکویی و فایلهایی که از یوتیوب گرفتم تا مرور کتاب انسان در جستجوی معنای ویکتور فرانکل و تماشای فایلهای آموزشی مکتب خونه در مورد هدف گذاری.
یک کار خنده دار هم که بنظر خودم کردم رفتن به سمت کتابی بود که بخاطر نویسندش فکر نمیکردم هیچوقت برم به سمتش. برایان تریسی! اسم این نویسنده رو توی نویسندگاه کتابهای زرد تو ذهنم دسته بندی کرده بودم. (راستش هنوزم همون توعه :)) ولی بعد از گذروندن تقریبا پنج شش روز مطالعه و مرور فکر میکردم خوراک فکری مناسب دیگه ای برای این موضوع پیدا نکنم. ناچارا رفتم سمت قفسه کتابم و کتاب مدیریت و برنامه ریزی برایان تریسی رو از پشت کتابام پیدا کردم. خدا میدونه چند سال اونجا خاک می‌خورد، حتی فراموش کرده بودم که همچین کتابی دارم.
تا برای خوندن این کتاب مصمم بشم طول کشید، فکر میکردم با خوندنش وقتم رو تلف میکنم. اما خب به خوراک احتیاج داشتم و چاره ای نبود. (و چقدر واژه تشنگی میتونه این حالت رو خوب برسونه) خودنش رو شروع کردم. پنجاه صفحه اول این کتاب رو با بهت خوندم. چقدر ساده و خوب توضیح داده بود. این کتاب رو شاید 6-7 سال پیش هم خونده بودم، چرا اون زمان اینطوری بهم ایده نداد. توش حرف‌های جدید بود. یکم که به خودم دقت کردم متوجه شدم این دفعه که دارم این کتاب رو میخونم میدونم دنبال چی ام. بخش هایی از کتاب که خواننده مبتدی رو ممکنه بالا ببره و پرش کنه و بهش حس خوبی بده روی من تاثیر کمتری می‌گذاشت. سعی میکردم درگیر آب و تاب کتاب نشم و فقط به اصل حرف‌هاش دقت کنم. شاید هر کتابی ارزش حداقل یکبار خوندن رو داره و منم بیخودی نسبت بهش جبهه می‌گرفتم.
فکر می‌کنم هر کتابی هرچقدر هم که ازش خوشمون نیاد توش می‌شه حرفهای خوبی هم پیدا کرد.

پی نوشت: یکی از لحظات لذت بخش در خواندن در مورد یک موضوع خاص لحظه ای است که وقتی به منبع جدیدی دست پیدا می‌کنی می‌بینی حرفهای که زده را می‌دانی و با ذره بین در آن دنبال چیز جدید و تازه می‌گردی.
پی نوشت دو: برای انتخاب عنوان نوشته خیلی به خودم فشار آوردم. چیزی بهتر از این به ذهنم نرسید:)) ولی خب جمله ی مهمیه.
۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
محمد مقیسه

زندگی راندن ماشین در سرازیری است

این استعاره چند روز پیش به فکرم رسید و یادداشتش کردم تا بیشتر بهش فکر کنم.
زندگی راندن ماشین در سرازیری است.
توقف در سرازیری معنا ندارد چه بخواهی و چه نخواهی به پیش می‌روی.
اگر ترمز دستی کشیده شود مرده ای.
گاهی با سرعت کمتر و گاهی تندتر می‌رویم.
اگر زندگی‌مان را از دنده خارج کنیم، اگر خلاص کنیم. باز هم به پیش میرویم.
گاهی می‌دانیم مقصدمان کجاست و گاهی نمی‌دانیم.
گاهی کیلومتر ها جلوترمان را می‌بینیم و گاهی دیدمان به چندین متر جلوتر محدود است.
هوا گاهی مه آلود است، گاهی صاف، گاهی ابری، گاهی سوزان و گاهی طوفانی.
پیدا کردن و دانستن معنای زندگی قرار دادن ماشین زندگی مان در دنده است.
زندگی که در دنده باشد می‌تواند فارغ از قوانین شیب و جاذبه و اصطکاک به هر جا که می‌خواهد برود. آرام، دنده 3 و شاید هم با نهایت سرعت.
سوخت ما در مسیر زندگی دلخوشی های کوچک، معنا، دوستان و خانواده، هدف و هر چیز مخصوصی که خاص همان ماشین باشد است.
گاهی اگر راه را گم کردیم می‌توانیم از رد لاستیک کسانی که کیلومترها جلوتر از ما هستند و پیشرفت کرده اند کمک بگیریم و راه را بیابیم.
ما نیاز داریم تا در حین طی مسیر از اجزای درون ماشینمان آگاهی پیدا کنیم. و ببینیم چه قوت و ضعف و یا هر ویژگی دیگری دارند.
در مسیر چاله هایی وجود دارند که حتی اگر یک بار درون آنها بیفتیم می‌توانند اکسل و شاسی ما را برای همیشه کج کنند و تا آخر عمر همراهمان باشند.
گاهی در این مسیر بارهایی همراه داریم. این بارهای سنگین طی مسیر را برای ما دشوارتر می‌کنند. فرصتی را که می‌توانیم صرف لذت بردن از مسیر کنیم صرف تحمل و بدوش کشیدن این بارها می‌کنیم.
ماشین بعضی ها قوی تر از دیگران است، برای بعضی ها سبک تر، برای بعضی ها کامیون و شاید نیسان و برای بعضی ها خودرویی لوکس.
اما در این سرازیری کاری که می‌توانیم و باید کنیم و غایت ماست اینهاست: سیستم ماشین خودمان را کم کم و به مرور بشناسیم. هدف و مقصدمان را بیابیم. شیوه کار کردن و قواعد جاری در ماشین و جاده را بشناسیم. اگر این قدم ها را رعایت کنیم دیگر درگیر ماشینهای دیگر نمی‌شویم که شاید بهتر، قویتر و ... از ما باشند. آنها را می‌بینیم، دیگرانی که ضعیف تر از ما هستند هم همینطور. اما فقط میبینیم. نه حسی به این موضوع داریم و نه ذهنمان را درگیر آن می‌کنیم. تمام توان ما در تلاش برای شناختن خودمان است. در قسمت بعد ما ماشینمان را به دنده می‌زنیم. یاد میگیریم و بهینه سازی می‌کنیم. سوخت های خود را پیدا میکنیم و مدان آن را بهتر و بهتر می‌کنیم. مقصدمان را انتخاب می‌کنیم و در تمامی زمان سفر ذهنمان را روی آن متمرکز میکنیم و اخر تمام حرکات و تصمیماتمان به هدف و مقصدمان ختم می‌شود.
۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
محمد مقیسه

معرفی نرم افزار Quality Time

ما این رو میدونیم که برای بهتر شدن چیزی باید اول اون رو اندازه بگیریم. و با اندازه گیری این توانایی رو پیدا کنیم تا رشد و پیشرفت و یا شاید هم میزان عقبگردمون رو بررسی کنیم.
قبلا هم در گزارشی (گزارشی از پیاده روی یک ماه من) نرم افزاری رو معرفی کردم که با کمک اون می‌تونستیم مقدار مسافتی که در طول روز طی می‌کنیم و همین طور تعداد قدمهامون رو ثبت کنیم. و امکانات خیلی خوب اون نرم افزار رو هم معرفی کردم. در همون پست از نرمافزار Quality Time گفتم و قرار گذاشتم تا روزی این نرم افزار رو هم معرفی کنم. و حالا همون روزه.
این نرم افزار رو آقای دکتر محمد فاضلی در کانال تلگرامشون معرفی کرده بودند.
نرم افزار Quality Time تمامی استفاده ما از گوشی رو به صورت یک تایم لاین ذخیره می‌کنه. در این نوار به خوبی به ما نشون میده که در چه ساعت چه نرم افزار و برای چه مدتی استفاده کردیم. در گزارش های کلی تر اطلاعاتی ازتعداد ورود به برنامه، مدت زمانی که ما از اون اپلیکیشن استفاده کردیم و تعداد روشن و خاموش شدن صفحه رو به ما نشون می‌ده. در تصویر پایین میتونید تعدادی از گزارش های این نرم افزار رو ببینید.
Quality Time
یکی از قابلیت های خوب دیگه این نرم افزار اینه که میتونیم تنظیم کنیم که اگر میزان استفاده مون از یک نرم افزار به مقدار مشخصی رسید به ما اطلاع بده. همینطور میتونیم خروجی های متفاوتی از نرم افزار بگیریم و اگر خواستیم برای کسی ارسال کنیم.
شاید اگر در استفاده از گوشی هیچ آماری ندارید و بنظرتون گاهی خیلی غرق گوشی می‌شید بهتره برای مدتی این نرم افزار رو امتحان کنید. دست کم به ما این آگاهی رو میده که در روزچقدر و چطور داریم از گوشی استفاده می‌کنیم.
۲ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
محمد مقیسه

ویژگی‌های یک سفر اکتشافی خوب

قبلا در مورد سفر اکتشافی گفته بودم. یک سفر اکتشافی گردشی کنجکاوی‌محور برای حل یک معما و دیدن یک جای جدید است. انتخاب این نام هم بدلیل جالب بودن این ترکیب بود و ممکن است در جاهای دیگر معناهای مختلفی داشته باشد مثلا ممکن است یاد اکتشافات معدن بیفتید. یا تحقیق های میدانی. پس بهتر است ابتدا برای اینکه فضای فکری شما راجع به معنای این عبارت با آنچه در ذهنم است نزدیک تر کنم اجازه بدهید که بگویم سفر اکتشافی چیست؟ سفر اکتشافی، رفتن و ملاقات با جایی است که یک سری ویژگی ها را داشته باشد.
1- ما ترجیحا لازم است تا به حال آنجا نرفته باشیم. مثلا پارک محله قبول نیست:). میتونه یک پارک در منطقه‌ی دیگه ای از شهر باشه ولی جاهایی که همه جاش رو میشناسیم نمیتونه یک سفر اکتشافی به حساب بیاد.
2- بدانیم چنین جایی وجود دارد. از کسی شنیده باشیم. روی نقشه دیده باشیم. در فیلمی آن را دیده باشیم. پیشنهاد می‌کنم حتما وقتی اسم جایی رو شنیدید که کمی دلتون خواست برید اون رو در اولین قدم یادداشت کنید. اینطوری یک لیست از جاهایی داریم که میتونیم بریم و ببینیم.
3- باید آن جا برایمان یک سوال وجود داشته باشد. مثلا منطقه آنها چشکلی است؟ مردمان آنجا چه نوع رفتار و اخلاقی دارند؟ چیا اونجا هست؟ چه کاری اونجا انجام میدن؟ و ... پس برای سفرمان هدفی باید داشته باشیم.
اگر دیدن و شناخت محیط برایتان مهم نیست کسی را تصور کنید که تمام زندگی خود را در یک اتاق انجام می‌دهد. از دنیای بیرون چه تصوری می‌تواند داشته باشد. حال خودمون رو نسخه کمی پیشرفته تر همین فرد میتونیم ببینیم. بسیاری از شناختی که ما از محیط داریم بدلیل جبر بوده. اینکه کاری داشته ایم و گذرمان به جایی افتاده یا با دعوت دوستی به آنجا رفته ایم. خلاصه تعداد دفعاتی که خودمان به انتخاب خودمان انتخاب می‌کنیم که به چنین جاهایی برویم معمولا کمتر است.

4- سفر های اکتشافی ما باید هدف ثانوی هدفی بزرگتر باشد. این خیلی مهم است که دلیل و معنای انجام کاری را بدانیم وگر نه در تمام طول انجام یک کاری همواره در حالت گیجی و شاید خود خوری به سر می‌بریم. اگر هدف و معنایی پشت این کار نباشد کار ما کم از خودآزاری ندارد. فکر کنید به کوهی رفته ایم و نشسته ایم. بعدش چه؟ خب که چه؟ همین بود؟. ما باید این کارمان در راستای هدفی بزرگتر باشد. هدفی که با مطالعه در ما شکل گرفته یا در راستای انجام کار خاصی باشد. منظورم از ثانوی این بود که هدف های کوچکی داشته باشیم که در راستای یک هدف بزرگ تر باشن.
5- بعد از رفتن بتوانیم دستاورد خودمان را در جملاتی بیان کنیم. بتوانیم توضیح دهیم. بتوانیم بگویم در طی این سفر کجاها رفتم. چه چیزهایی دیدم، چه چیزهایی فهمیدم و چه چیزی که از قبل فکر میکردم دیدم طوری دیگر است و و و
6- باید بدانیم... اگر در جایی از سفر خمیازه کشیدیم و بی انرژی شدیم اگر لحظه ای کنجکاوی و تلاش برای کشف از ما دور شد ما معنای کار خود را فراموش کرده ایم. ما نمیدانیم برای چه چیزی داریم اینکار را انجام می‌دهیم. شاید بهتر است بجای اینکه از خودمان با «چرا» سوال بپرسیم بجای آن از «چه چیزی» استفاده کنیم. جواب دادن به این سوال بنظر راحت تر است. مثلا نپرسم چرا به اینجا آمده ام. بپرسم به این جا آمدم تا چه چیزی بدست آورم.
7- بدانیم سفر میکنیم تا چه چیزی بدست بیاوریم. چه چیزی را بفهمیم. چه چیزی را پیدا کنیم. چه چیزی را اصلاح کنیم و چه چیزی را تمرین کنیم.
8- یکی از بهترین جاهایی که میتونیم بریم، جاهایی میتونه باشه که کمی به ما حس ترس بده. البته منظور جاهای خطر ناک نیست :) مکان هایی که به قدری برای ما ناشناس باشه که از قدم گذاشتن درش ترس داشته باشیم. مثل یک جنگل خلوت. فکر می‌کنم اگر این سفر به شکل درستی انجام بشه دستاورد بالایی برامون داره.
9- از مکان هایی که تو مورد 8 هست میشه به شاید ساده ترین جاها شاره کرد که از رفتن بهش ترس داشته باشیم. ممکنه تابحال من موزه نرفته باشم یا تئاتر، یا سینما، یا بازار، یا استخر. ممکنه هیچ تصوری از اینکه اونجور جاها چشکله نداشته باشیم. و هدف ما هم دقیقا همین باشه تا تصویری از این مکان ها بدست بیاریم. مثلا خودم تابحال تجربه سینما رو نداشتم. بیشتر اینجور جاها که با شنیدن اسمش نمیتونیم یه تصویر درست و حسابی و واقعی ازش بدست بیاریم.
10- و یکی از لذت بخش ترین بخش سفر اکتشافی میتواند پیدا کردن یک هم صحبت باشد. صحبت کردن با مردم مختلف و آدم ها و چه بسی شروع یک دوستی در همین گردشها.
11- همیشه دست خالی و با یک کوله اب کمترین وسایل سفر کنید. خوراکی ها را در هر جایی می‌شود تهیه کرد. البته این قسمت خوشمزه ماجرا همیشه باید باشد. بعد از این همه راه یک خوراکی خوشمزه کمترین جایزه ای است که میتوانیم به خودمان بدهیم.
این ها ویژگی هایی بود که من برای سفرهای خودم در نظر گرفته ام. بعضی از آنها را رعایت کرده ام و بعضی های دیگر را هنوز نه. گاهی که فکر میکنم عمری که ما داریم حیف است که به ابن بپردازیم که یک مسیر ثابت برای برای همه عمر طی کنیم. وقتی می‌شود هزار راه مختلف را رفت چرا یک راه را هزاربار برویم؟
۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
محمد مقیسه