جایی برای مرور زندگی

غرقگی، تچان، سیلان یا فلو [Flow] چیست؟

یه وقتایی هست که ما غرق در انجام یه فعالیت هستیم. یه حالت ویژه. کلی اسم هم براش گذاشتن. همه از یه حالت که فوق العاده لذت بخشه میگن. این حالت همون حالتیه که میبینیم یه نوازنده از خود بی خود شده و داره نهایت هنر خودش رو به بقیه تقدیم میکنه. -البته از بیرون یکم بنظر میرسه که جوگیر شده!- اما نه. این حالت تفاوت زیادی داره.

فلو رقص مهارت یک فرد ماهر در حل یک مسئله هست. فرد ماهر در حال حل مسئله ای هست که براش چالشی ایجاد میکنه و بعد به اون حالت فوق العاده فرو میره.

دانشمندی به نام میهای چیکسنت میهایی در این مورد کارای زیادی کرده. میهایی میگه:

” بهترین لحظات عمر ما، لحظاتی نیستند که هیچ کاری برای انجام دادن نداریم؛ بلکه لحظاتی هستند که جسم یا ذهنمان را برای انجام کاری دشوار  اما ارزشمند، بی آنکه از ما خواسته باشند تحت فشار قرار داده ایم.”

این نمودار جالبی هست که در مورد فلو وجود داره.

 فلو رو میبینیم که حالتیه که چالش زیاد و سطح مهارت ما هم بالا باشه. اما خب همه ما از همون اول نمیتونیم به این درجه برسیم پس مسیر رسیدن به این حالت چیزیه به اسم کانال فلو:

میگن که این کانال مسیر خوشبختی و احساس خوس بختی در آدماست. هرچقدر فعالیتی که داریم انجام میدیم بالاتر از این نمودار باشه یعنی میزان چالش بر توانایی و مهارت ما بچربه ما بیشتر اضطراب و نگرانی رو تجربه خواهیم کرد تا لذت و از اون طرف هر کاری که پایین این کانال باشه برای ما خستگی و بی حالی رو خواهد داشت.

این ها رو نوشتم تا به یه مطلبی که قبلا خوندم اشاره کنم و پیشنهاد کنم بخونید. برای خودم که واقعا جالب بود.

تَچان یا غرقگی (Flow) و راز خوشبختی - وبلاگ سارا حق بین

یه فیلم کوتاه جالب هم درباره این موضوع داره بنظرم دیدنش می ارزه. این مطلب مفید رو از دست ندید.

۰ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰
محمد مقیسه

اقیانوس آبی ام آرزوست

قدیمی ها همه چیز بهتر و قشنگتر بود. امروز این گزاره رو وقتی داشتیم میوه های ختم یکی از عزیزانم رو بسته بندی میکردیم بهش فکر میکردم.

اول گفتم شاید یه خطای ذهنی باشه. اخه جایی شنیدم که از داروین نقل می کردن ما اتفاقات خوب گذشته رو به یاد میاریم در حالی نسبت به آینده این اتفاقات بد احتمالیه که برای ما پررنگ تره. بعد چندین تا مصداق پیدا کردم که گزارم رو حمایت میکرد. اما باز هم چیزی درونم میگفت نه اشتباه نکن قدیم ها بهتر نبوده. اصولا هر زمانی با زمان دیگه فرقی نداره.

قدیمی ها یادمه وقتی داشتم از مدرسه برمیگشتم خونه یه میوه فروشی سر راهمون بود. موز رو دونه ای 200 تومن میفروخت و خب اون موقع ها میوه ی خاصی بود. وقتی از جلوی مغازه رد میشدیم بوی موز چنان میپیچید که دوست داشتم واستم کمی بو کنم و بعد برم. حالا روبروم بیشتر از 500 تا موز تپل و چاق و چله بود اما دریغ از یه ذره عطر مسحور کننده این میوه.

چیزی از کسب و کارای قدیمی یادم نمیاد اما میدونم مثل الان نبود که اکسپلورر اینستا رو که باز میکنی 50 تا کارشناس و مشاور و عکاس بریزن اون تو. همه چی شاید به دید مشتری و فروشنده دیده نمیشد و یه رابطه ی بهتری بینشون وجود داشت. -حالا چنان صحبت میکنم انگار خودم کارشناسم! :)-

حداقل قبلا کار بهتر پیدا میشد. اینو که نمونه براش دارم الی ماشالا. وقتی برای پایان نامم میرم به سازمانی میبینم اکر آدم های اونجا توی یه برهه زمانی خاصی جذب دولت شدند. اونم سر چه پست ها و شغل هایی. الان خیلی از اونها آرزوی خودم و هم رشته ای هامه. یکی دو روز هم که کنارشون بودم و بیشتر با کارشون آشنا شدم بیشتر حسرت خوردم که چقدر راحتن و کار مفیدشون توی روز به دو ساعت نمیرسه. این رو حساب کردم چون چند روزی از 8 تا 15 پیششون بودم. افرادی هستند که انقدر خیالشون از شغلشون راحته که هیچ احساس خطر نمیکنند که ممکنه کارشون رو از دست بدن. قشنگ میشینن و راجع به چرت ترین موضوعات گیتی به بحث و تبادل نظر میپردازن.

یه مفهوم تو حوزه کسب و کار هست که خیلی دوستش دارم. مفهومی به نام اقیانوس آبی و اقیانوس سرخ. اینطور گفته میشه که معمولا وقتی فرصت هایی در یک حوزه برای کسب درامد بوجود میاد یا کشف میشه به علت کم بودن دست، ما با اقیانوس آبی مواجه هستیم. به مرور وقتی به تعداد دست ها اضافه و اضافه شد ضد و خورد ها شکل میگیره و بیشتر و بیشتر میشه تا جایی که اون اقیانوس آبی تبدیل میشه به اقیانوس قرمز که رنگشم به خاطر تلفاتیه که وجود داره.

قبلاها اقیانوس آبی بیشتر بود. راه های دوز و کلک کمتری وجود داشت. هیچ وارد کننده به خودش اجازه نمیداد که غلات تراریخته رو وارد کنه و تو مسیرش که قراره به یه کشور دیگه ببره اون رو با محصول خوراکی عوض کنه و اون محصول دامی رو به خورد مردم کشورش بده.

قبلنا اگر فقط پیکان به ما غالب میکردند لا اقل کیفیت داشت و به قدری محترم بود که یکی مثل هویدا ماشینش پیکان تولید کشور خودش باشه.

برای اینکه دید واقعی داشته باشیم و جهان بینی مون کامل تر باشه میدونیم که نباید جملات کلی و قطعی به کار ببریم و تعمیم های بیخود بدیم. باید فقط ببینیم و بدونیم شرایط و اصولی وجود دارند که ده سال پیش که هیچ، هزاران سال پیش هم همون اصول وجود داشتند.

مثلا جدیدا دارم به این نتیجه میرسم که سود و منافع افراد نقشش خیلی خیلی مهمتر از اون چیزیه که تصور میکنم.

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
محمد مقیسه

واتس د پرابلم؟

«فکر نکن».
این توصیه خیلی از ماهاست به کسایی که میبینیم زیادی فکر میکنن. اینجور آدمهایی که زیادی در دنیای خودشون غرق شدن. حالاچه برای مدتی کوتاه یا اینکه کلا مدلشون همینطور هست.
تو کتابا خوندم که فکر کردن کاهنده اراده هست. اما خب نمیشه گفت که همه ی فکر ها اینطوریه.
پس اول باید گفت منظور ما از فکر کردن چیه. فکر کردن اون وجهه منفیش توی ذهن من اینطوری نقش بسته که نوعی فکر کردنه که بیشتر شبیه کشتی گرفتن با یه حریف خیالیه. مشغول شدنه با چیزیه که وجود نداره. مثلا یادمه وقتی بهم میگفتن فلان بخش مقاله رو بنویس، اصلا نمیدونستم باید برم یاد بگیریم و ببینیم اصلا اون قسمتش رو باید چی بنویسم و چطور پر کنم. همونطور با دانسته یه بچه دبیرستانی میخواستم مسئلم رو حل کنم. نتیجه هم مسلما چیز خیلی خنده داری از آب در میومد.
این کارها بیشتر شبیه آزمون و خطا هستند.
ما به دانسته درونمون اعتماد میکنیم و اون رو کافی میدونیم تا بتونیم باهاش هر مسئله ای رو حل کنیم. در حالی که خیلی چیزها هستند که ما نمیدونیم. مادر بزرگم در حال تهیه شیره انگور بود و میگفت شیره های انگور من سیاه و کش دار میشه ولی برای فلانی روشن و شل. دلیلش رو نمیدونست. اگر هم میخواست دلیلش رو پیدا کنه یا سوال میکرد یا با دانسته های 60 سال زندگی یه جوری توجیهش میکرد.
این کار یه روش معیوبیه. البته که اون زمان ها اینترنت نبود وگر نه میرفت و توی اینترنت میخوندن و میفهمیدن که درست کردن شیره تو ظرف مسی شیره انگور رو تیره و درست کردنش توی ظرف آلمینیومی اون رو روشن میکنه.
این طرز رفتار رو میشه خیلی توی زندگی هامون دید. وقتی که نمیدونیم با مسئله ای طرف هستیم. در واقع تجربه روبروشدن با هزاران مسئله ی حل نشده ما رو به سمت حل کردنش سوق نمیده. مثل کسی که انقدر در زیر ضربات مشت قرار گرفته که دیگه مشت ها رو احساس نمیکنه. به جای اینکه دنبال راه جاخالی دادن یا جواب دادن به هر مشت باشه میگه که من قوی شدم و میدونم که میتونم تحمل کنم -اسمش رو میشه عادت کردن گذاشت- .  مسئله ای که برای کس دیگه ای ممکنه خیلی واضح و بدیهی باشه برای اون آدم تشخیصش سخته و مبهمه.

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
محمد مقیسه

استفان گایز و گزارشی از یک عادت

یکی از ویژگی های عادت ها از نظر استفان گایز -که قبلا کتاب ریزعادت‌ها شون رو معرفی کرده بودم- اینه که میگن وقتی کاری یا رفتاری در ما به عادت تبدیل میشه ما هر رابطه ی احساسیمون رو با اون کار از دست میدیم. یعنی احساسات ما هنگام انجام یک عادت یک جور هایی روی حالت آف قرار میگیرند. از انجام اون کار نه ترسی خواهیم داشت نه هیجانی نه استرسی، راحت و بی خیال میریم سراغش و انجامش میدیم صرفا چون میدونیم وقتشه و باید انجامش بدیم.

بعد از حدود 150 روز که هرروز مینویسم، احساس میکنم نوشتن مطلب وبلاگی برام به عادت تبدیل شده. دیگه موقع انجامش زیاد فکر نمیکنم، زیاد به خودم فشار نمیارم. وقتش که برسه انگار خود مغزم دستور میده حالا وقشه و یه پروسه نیم ساعت تا دو ساعته شروع میشه -البته این رو هم باید گفت این حالت رو کمتر از 30 روزه که دارم تجربه میکنم-. به صورت خودکار وقتی شرایط خوبه و روحیه هست شاید تا دوساعت مشغول نوشتن یه مطلب برای وبلاگ باشم و وقتی هم که اینطور نیست و زمان های به اصطلاح داون هست این زمان به صورت اتوماتیک کمتر از نیم ساعته.

حالا که فکر میکنم میبینم بعضی دوستان که گهگاه اینجا سر میزنن حق دارن از پاسخ های طولانی ای که به صحبت ها تو بخش کامنت ها داده میشه تعجب میکنن. ولی خب این موضوع عادی شده که پاسخ چه در حد یک کلمه و چه هزار کلمه خودش میاد و گفته میشه و تموم میشه. نه از طولانی شدن پاسخ ناراحتم و نه از نداشتن پاسخ. هر چی اومد تو ذهن نوشته میشه.

این حالت شاید از نظر بقیه سرد و بیروح بیاد اما اینطور نیست، خود فرایند نوشتن به کاری بدون فکر کردن تبدیل شده اما بهرحال توانایی انتقال مفاهیم با کلمات مدام بهتر و بهتر و شاید عمیقتر هم میشه.

استفان گایز میگه وقتی ما انسان ها در موقعیت های استرس زا قرار میگیریم به صورت ناخود آگاه میل زیادی پیدا میکنیم تا به جای استفاده از قشر پیشانی -فرونتال- مغز از بخشی درونی تر -بازال گانگلیا یا عقده قاعده ای- مغز استفاه کنیم که کار هایی چرخه مانند و لوپ شکل و عادت وار و ناخود آگاه انجام میده.

قشر پیشانی مغز جاییه که معمولا وقتی فکر میکنیم شروع به فعالیت میکنه و تک تک کارها این بخش از ما انرژی بر هست. یعنی وقتی تصمیمی رو به صورت آگاهانه قراره بگیریم اینجاست که پردازش انجام میده. و وقتی تو حالت درماندگی در گرفتن تصمیمی قرار میگیریم دقیقا همین بخشه که تعطیل شده! و بهمون کمکی نمیکنه. اما این ارجاع به قسمت درونی تر مغز در شرایط استرس زا چه چیز خوبی برای ما داره؟

قطعا میشه از بدی ها و نقص هایی که ایجاد میشه هم گفت مثل اینکه در شرایطی که باید فکر کنیم و تصمیم بگیریم به جاش به جایگاهی امن پناه میبریم. اما خب از مزایای فوق العادش هم نمیشه گذشت. ما زیاد می‌بینیم که وقتی انسانی دچار مشکل روحی ای میشه یا از موضوعی ناراحته به انجام کاری که معمولا خیلی انجام میده پناه میبره. یه هنرمند زیبا ترین آثارش رو در این زمان ها میکشه یا مینوازه. با اینکار برای مدت کوتاهی از شر پردازش های سنگین و انرژی بر قشر فرونتال در امان میمونه و از این گیجی و احساس بد ابهام رهایی پیدا میکنه، برای مدتی کنترل مغزش رو در اختیار بخش اتوپایلوت قرار میده. پردازش های اضافی رو خاموش میکنه و اون وقته که دستاش نا خود آگاه شروع به نواختن میکنن. یا شروع به شکل دادن به چسمی میکنند. این شروع چرخه و لوپ عادت خاموش کننده استرس ها و ترس ها و افکار مزاحمه.

یا مثلا خودم که نا خود آگاه شروع به نوشتن میکنم. البته که این نوشتن برای فرار از حس بدی نیست. اما خب این حالت رو دوست دارم جن موقع نوشتن به کار دیگه ای فکر نمیکنم. با این که نه خودم رو نویسنده ای میدونم و نه صاحب استعدادی. صرفا مینویسم چون بهم حس خوبی میده.

چرخه های عادت به ما اجازه ی حرفه ای شدن میدن. ما وقتی برای انجام هر کاری مدام فکر کنیم و فکر کنیم، سخته این که بتونیم به لایه های عمیقتر موضوع پی ببریم. چرا که مدام ذهن ما در حال پردازش های ساده ی پایه س. اما در طی عادت ها ذهن ما قابلیت جالبی پیدا میکنه. ذهن ما میتونه دیگه روی اون کار گیر نکنه بلکه شروع به چرخیدن و رقصیدن در هر جایی که دوست داشته باشه کنه. مثلا در حالی که دارم دست هام رو روی کیبرد حرکت میدم و کلماتی رو مینویسم ذهنم چندین کلمه جلوتره رفته و داره میبینه کجا دوست داره بره و به کجا برسونه. این قابلیتیه که نمیشه بدون تمرین مستمر و پیوسته در در مدت زمان طولانی بهش رسید.

یه وقتایی یه متن هایی میدیدم که نشستن و 4 هزار کلمه نوشتن و ترس برم میداشت که چطور این دوستان انقدر راحت مینویسند و باز فکر میکنن، اما حالا میدونم اونها هم یک جور هایی بدون فکر مینویسند که نتیجه چندین ماه انجام پیوسته یک کار و تبدیل شدن به عادته.

جای شگفت انگیز عادت ها و قدرتشون اینه که اگه این هایی رو که گفتم بشه روی همه ی کارهای دیگه ی زندگیمون پییاده کرد، چه اتفاقی می افته؟ میشه کاری کنیم که هرروز بریم باشگاه یا کوه بدون اینکه فشاری رو متحمل بشیم. یا اصلا هرکاری دیگه ای. به نظرم که فوق العادست.

حالا خیلی از اخلاق های آدما با این موضوع قابل توضیح میشه. مثلا اینکه چرا خانم ها انقدر از صحبت کردن آرامش پیدا میکنند. یا مثلا پدرامون که میرفتن سراغ ماشین و ساعت ها با موتور و ابزارشون خودشون رو سرگرم میکردن. همه اینها برای اون حس خوبی بود که ازش میگرفتن.

افراد حرفه ای هم همین قابلیت رو توی زندیگشون دارند. گاهی میبینیم که کسی مثلا سخنران حرفه ایه و چقدر راحت حرف میزنه. یا کس تدریس براش راحته. یا کسی چقدر راحت بقیه رو قانع میکنه. یا کسی خیلی راحت با دیگران رابطه برقرار میکنه یا کسی که هیکل ردیفی رو درست کرده و ... همه اینها کاری نیست که بشه گفت با مدام فکر کردن انجام شده. بیشتر اینها عادت هایی بودند که این نتیجه ها رو داشتن.

عادت ها یکی از ویژگی های فوق العاد انسان ها هستن .به نظرم لازمه که هر کسی بشناسه و عادت های دلخواهش رو در خودش ایجاد کنه. چون هم عادت ها نتیجه در بر دارند و هم مامنی امن هستند برای شرایطی که با سختی و مشکلات مواجه میشیم.

۲ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰
محمد مقیسه

بهترین معلم‌های زندگی

یه معده گرسنه؛

یه کیف پول خالی؛

و یه قلب شکسته،

این ها بهترین درس‌های تو رو توی زندگی میدن.

اگه اینستاگرام بود میشد یه استیکر Truuuu بهش وصل کرد و نشر داد و از عمق این نوشته و نشون دادنش به بقیه لذت برد. اما...

باید بپذیریم کسایی که معنای این کلمات رو میفهمند یک روزی خون دلها خوردن، از هم پاشیدن، حس بدبختی و بیچارگی واقعی -نه فقط یه تصور- داشتن ، نا امیدی، ترس، شرمندگی و تحقیر رو تجربه کردند و احتمالا در برهه ای میگفتند که ای کاش اصلا متولد نمیشدند.

این معلم ها جدی ترین معلم هایی هستن که میشناسیم. وقتی شنا بلد نیستیم و میترسیم که یاد بگیریم و آب یک و نیم متری هم برای ما زیاده، مارو میگیرند و پرت میکنن وسط دریایی آب به عمق صد ها متر. یا میمیریم یا شنا یاد میگریم. البته آمار نشون داده که خیلی هامون شنا یاد خواهیم گرفت.

قدیم ها شبکه پنج یه مستند عالی نشون میداد به اسم انسان و طبیعت یا انسان و حیات وحش. تو هر قسمت اون آقا که اسمشون هم بیِر گریلز Bear Grylls بود خودش رو تو یه جایی از طبیعت وحشی مینداخت که تا مایلها کسی اونجا نبود و نمیتونست نجاتش بده یا کمکی کنه. گریلز باید خودش خودش رو نجات میداد. وسایلش هم یه وسایل اولیه بود مثل یکم غذا و چاقو و طناب و آتش زنه و یه دوربین و همین. من عاشق گریلز شده بودم و برای من شده بودند نماد سختی و عزم و اراده. با اون شرایط و یا اون امکانات مگه دیگه امکانش هست که دیگه با تمام حواس و ظرفیتمون زندگی نکنیم؟

یه مدل خنده داری از همین مستند تو ذهنم هست ولی قابل پیاده شدنه. اینکه بیایم آدمها رو توی جنگ برای بقا قرار بدیم تا مجبور باشند بارها و بارها مرزهای توانایی های خودشون رو بشکنند و به مرزهای روانی خوشون پی ببرند که چنین چیزی وجود داشته و اساسا یه خیال و توهمه. حس فوق العادعه ایه. کسی که فکر نمیکرد بتونه یه تخته سنگ رو بهش دست هم بزنه حالا میفهمه که میتونه جابجاش کنه. یا کسی که فکر میکرد عمرا با یه طناب از روی یه رود رد بشه حالا این کار رو راحت و با عمق وجودش انجام میده. باهاش میشه خیلی از موارد رو معالجه کرد و احتمالا بیماری های جسمی رو هم خوب کنه چه برسه به بیماری های روانی که بعضی هاش هم سوسول بازیه. مثلا کمال طلبی یا وسواس و ...  احتمال بازگشت به سلامتی توی این مدل تقریبا 99 درصده! اون یه درصد هم احتمالا زنده نخواهند بود و راحت میشن، پس میشه گفت صد در صده :))

قبول دارم که در مورد این جمله کوتاهی که بالای صفحه آوردم هر حرفی اضافه کردن حرافیه، اما خب این کار رو خوب بلدم و نخواستم کپشنش خالی باشه! ما اگه مجبور باشیم کاری رو انجام بدیم -اجبار در کانتکس مثال های بالا-  و با انجامش از محدودیت های خودمون و از ترسهامون عبور کنیم، خود بخود مشکلاتمون حل میشه. اما چه کنیم که موندن در دایره ی امن لذتش و حس امنیتش به قدری مست کنندست که به ما اجازه فکر کردن به این موارد رو هم نمیده. چه کسی حاضر میشه توی همچین توری ثبت نام کنه تا به توانایی هاش اضافه بشه.

آدمهایی که از طوفان عبور کردند، تفاوت های زیادی دارن با شخص خودشون قبل از اینکه واردش بشن.

به این فکر میکنم که ما شاید فقط وقتی میتونیم درست و حسابی بدون بهونه به هدف مون برسیم و به باد فراموشی نسپاریمش، که دیگه چاره دیگه ای جز رسیدن بهش نداشته باشیم.

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
محمد مقیسه